داستان پندآموز پسرک و سگ مصدوم: جهان اطراف را عمیقتر درک کنید!
تاریخ انتشار: ۸ بهمن ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۹۶۲۲۰۰۶
زیسان: روزی روزگاری یک صاحب مغازهها تابلویی را بالای درب خانه اش گذاشت که روی آن نوشته بود: «توله سگ برای فروش».
چنین تابلوهایی همیشه راهی برای جذبکردن کودکان خردسال هستند؛ بنابراین جای تعجب نیست که پسر کوچکی این تابلو را دید و نظرش به آن جلب شد.
این پسر به صاحب مغازه نزدیک شد و از او پرسید: «تولهها را به چه قیمتی میخواهید بفروشید؟»
صاحب مغازه پاسخ داد: «از ۳۰ تا ۵۰ دلار.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پسر کوچولو مقداری پول خرد از جیبش بیرون آورد. او گفت: «من ۳۷.۲ دلار دارم.» «میتوانم آنها را ببینم؟... لطفا....»
صاحب مغازه لبخند زد. او یک سوت زد تا سگها از لانه بیرون بیایند. سگ مادر ابتدا به بیرون پرید و بعد ۵ توله کوچک دیگرش.
یکی از این تولهسگها به طور قابل توجهی عقب بود. پسر کوچولو بلافاصله توله سگ عقبمانده و لنگان را جدا کرد و گفت: «آن سگ کوچولو چه مشکلی دارد؟»
صاحب مغازه توضیح داد که دامپزشک توله سگ کوچک را معاینه کرده و متوجه شده است که این سگسوکت (بخشی از استخوان) لگن ندارد. او تا امروز همیشه لنگیده و از این پس هم تا همیشه خواهد لنگید.
پسر کوچک هیجان زده شد: «این تولهای است که میخواهم بخرم.»
صاحب مغازه گفت: «نه، فکر نمیکنم که تو بخواهی این سگ کوچک را بخری. اگر واقعاً او را میخواهی، همینطوری و بدون پول او را به تو میدهم.»
پسر کوچولو خیلی ناراحت شد. مستقیم به چشمان صاحب فروشگاه نگاه کرد و با انگشت اشاره کرد و گفت: «من نمیخواهم او را به من بدهید. ارزش آن سگ کوچولو هم باید اندازه تمام سگهای دیگر باشد و من تمام هزینه را خواهم پرداخت.»
صاحب مغازه بار دیگر پاسخ داد: «تو واقعاً نباید این سگ کوچک را بخری. او هرگز نمیتواند مانند تولهسگهای دیگر بدود و بپرد و با تو بازی کند.»
در کمال تعجب، پسر کوچولو دستش را پایین آورد و ساق شلوارش را پیچید و بالا داد.
صاحب مغازه دید که پای چپ این پسر کوچولو به شدت پیچ خورده و فلج شده بود و توسط یک مهاربند فلزی بزرگ حمایت میشد.
پسرک به صاحب مغازه نگاه کرد و به آرامی پاسخ داد: «خُب... من خودم خیلی خوب نمیدوم و توله سگ کوچولو به کسی نیاز دارد که او را درک کند...!»
پند داستان:
ارزش هیچ چیزی در این دنیا به ظاهر آن نیست. به خصوص انسانها و سایر موجودات زنده. هر موجود زندهای نیازمند توجه و محبت است. همچنین، بسیاری از افرادی که ما هر روزه با آنها سروکار داریم ممکن است رازی و دردی داشته باشند که از ما پنهان است، پس بهتر است درکمان از دیگران و محیط را بالاتر ببریم.
داستانهای کوتاه پندآموز دیگر را بخوانید:
داستان پندآموز پسرک و میخ: اگر خشمگین میشوید بخوانید!
داستان پندآموز مرد و پروانه
داستان پندآموز سنگ و دهقان: هر مانع یک فرصت است!
داستان پند آموز درباره داشتنِ تفکر خارج از چارچوب: ازدواج با دختر تاجر در ازای ندادن بدهی
داستان پندآموز طناب فیل: چه میشود که بعضیها هیچکاری برای بهتر شدن وضعشان نمیکنند؟
داستان پندآموز لاک پشتها و پیرزن: کوچکترین کار هم موثر است
داستان پندآموز درباره ناامید نشدن از تلاش: کوسهای که دیگر هیچوقت برای طعمه تلاش نکرد!
این داستان روانشناسانه زندگیتان را متحول میکند: لیوان را در دستتان نگه دارید
tags # داستان پندآموزمنبع: زیسان
کلیدواژه: داستان پندآموز داستان پندآموز صاحب مغازه پسر کوچولو توله سگ
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت zisaan.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «زیسان» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۹۶۲۲۰۰۶ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
مانور ترسناک جنگنده سوخو بیخگوش پهپاد کوچولو | فیلم
ویدیویی از نزدیکی برخورد یک سوخو 25 به یک پهپاد در فضای مجازی پربازدید شد./viral vids
کد ویدیو دانلود فیلم اصلی